وان پست
كودكي ها به خانه مي رفت با كيف و با كلاهي كه بر هوا بود چيزي دزديدي ؟ مادرش پرسيد دعوا كردي باز؟ پدرش گفت و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد به دنبال آن چيز كه در دل پنهان كرده بود تنها مادربزرگش ديد گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش و خنديده بود حسین پناهی! و سر انجام در یک روز گرم تابستانی دزدِ بهار، وی برای نوشتن جلفیات خود به نینی وبلاگ برگشت ...