درهم پرهم

نگران … منتظر … تنها … عصبانی … بهانه گیر … این روزها همه ی اینها من هستم … آرامم کن … آرامم کن …

دستم از دست تو دور، این شروع ماجراست..

یه جورایی درس خوندم بلاخره.. الان دیگه آرومترم. هایده گذاشتم... تو که نیستی از خودم بی خبرم...  و خلاصه از این دست حرفا! خوابم میاد..بگذار فرو بگیردم خواب #تموم بشه، تموم بشه تموم بشه تموم بشه کاش تموم بشه:((((((((((((((((((((((( ...
19 بهمن 1402

F

 مثه یه فنر فشرده م این روزا.. که اگه باز بشه... اگه از جا در بره، خودمم نمی دونم چی میشه! چی به سرم اومده؟ من که خوبم!!! باید برم، وقتشه ...
1 دی 1402

Molana

به قول حضرت مولانا : ره آسمان درونست، پر عشق را بجنبان  پر عشق چون قوی شد، غم نردبان نماند  ... نمیشه که فقط بیام بگم روزها سرد و خسته ن! این بار اومدم بگم خوبم.. روزها سختن و سخت تر میشن وقتی بخوای باهاشون بجنگی و نفهمی چی می خوان بهت بگن!... چشمام رو باز کردم و قلبم رو هم... شادمانه و شاکر... ...
29 آذر 1402

و سنگ فرشهای که من را به تو می رسانند

در بسته به مفتاح بگشایند... بود آیا که در میکده ها بگشایند  بود آیا؟ که تا اراده می کنی یه کاری رو مث آدمیزاد انجام بدی، تا داری کم کم احساس رضایت پیدا می‌کنی همون موقع یه چیزی پیدا میشه حالتو بگیره...عمیقا و بهت بگه بیشین بینیم بابا! کجا با این عجله !.. میل گم شدن در من پیدا شده  ...
25 آذر 1402

روزها

روزها دارن با شتاب می گذره.. اینجا توی این جای لعنتی زمان زودتر از همیشه می گذره.. یه جاهایی ازش جا می مونم! یعنی در واقع از خودم جا می مونم! این روزها دلم همین بارونای پاییزی رو میخاد که توی سرم بباره.. بشوره، پاک کنه، ببره.. همه چیزو ببره با خودش و من بمونم و یه مغز سفید ِ سفید ِ خالی! اونوقت شاید یه خرده قرار بگیرم.. اما به قول سید علی صالحی: قرار ما، بی قراری بود از آغاز.. چه میشه کرد؟ ... عقل بند و دل فریب و جان حجاب راه از این هر سه نهانست ای پسر ...
24 مهر 1402

مهر

 مرا دردیست درمانش تویی.. هوا بارونیه، من بعد از مدتها اومدم حالم رو اینجا بنویسم! پاییز و عاشقانه هاش شروع شده و من با تمام وجودم شادمان و شاکرم ...
2 مهر 1402

توی لعنتی

 من خودم رو مرور می کنم.. عشق های گذشته م رو و حالم بد میشه از بس همه چیز به نظرم بیهوده میاد!  همه ی سوز و گدازها، تپش ها و بی قراری ها... همه ی سوگواری ها.. همه ی دل دل کردنهام... همه و همه به طرز فجیعی به نظرم بیهوده میاد! و دلسرد میشم.. از خودم و از توهمات عاشقانه م! و این ینی بی خیال جناب حافظ! بگذار ما هم " ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی " بریم!...  تموم شد تولد ارس،همون حس  ...
15 شهريور 1402

Geç

جام می مغانه، هم با مغان توان زد... دل گیجه دارم این روزها. حال و هوای خوبی نیست، اتفاقای عجیب غریبه.اتفاقایی که کاش به وقتشون میفتادن... و هیچ چیز بدتر از خیلی دیر نیست...راست میگه چارلز بوکوفسکی.... ...
23 مرداد 1402

اندوه

دل تنگی خوشه اندوه سیاه است لگد کوبش کن +هی شمس لنگرودی عزیزم هعی ...
18 مرداد 1402
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به درهم پرهم می باشد