لولو
در ديدار نخست آن همه خورشيد دستادست تو بودم گفتي : سه قلب سر به زير نشاني خانه ي اوست و باد بي قرار روسري سياه تو را به نام من دزديد در زديم صداي سرفه خبر از آمدنش مي داد به نگاهي درد تمام تركه ها را از خاطرم برد گفتم : آزادي ام ‚ آزادي ات ‚ آزادي مان صرف آرزو چه دشوار است پدر جوابش تلخ بود دردي هزار ساله جمجمه ي پدرانمان خشت مناره ي چنگيز است بهترين خاطراتمان از اسكندر به جا مانده در بهار بي بار و برگي زيسته ايم چگونه مي خواهي چنارمان سبز باشد ؟ هفته پیش از لولو عصبی شدم سرش داد زدم، عذاب وجدانی گرفتم نگو و نپرس، خواب خوراکم پریده بود الانم اینجان، عمیقا بر این باورم سن بچه ر...