درهم پرهم

نگران … منتظر … تنها … عصبانی … بهانه گیر … این روزها همه ی اینها من هستم … آرامم کن … آرامم کن …

mi

 این روزها، این روزها، این روزها.... گاهی اونقدر شکننده میشم که کوچکترین برخورد نابجایی می تونه اشکمو در بیاره و باعث بشه برگردم خودمو مرور کنم.. خودخواهی آدمها وحشتناکه، پول وحشتناکه، این دنیای ما وحشتناکه! جهنمه! .. . . دنیای من ِ خسته این روزها بدون تو... دست که به قول شاملو در کوچه و بستر حضور مأنوس دست تو را می جوید و این راه لعنتی، این رااااه لعنتی که فقط یأس را رج می زند و بس.. باید کاری بکنم.. من پیش قدم میشم...    ...
6 تير 1402

you

باد بوی تو را دارد...   تو بی رحمی اما.. بیرحم و عجول... حتی به من فرصت ندادی خودم رو با تو پیدا کنم.. همه چیز مثل یک خواب آمد و رفت.. فقد بغض هاش موند و یه نم لبخند گاه گاهی و یه ای بابا، کاشکی یه ذره صبور تر بودی... و مرور روزهای تو و همه ای حجم حضورت و من و آرامش و اضطراب توامان جهان...!  آروممم دارم به قول حافظ  بر آستانه ای تسلیم سر می نهم، اما اگه گاه گاهی ننویسم این حس ها رو، میمونه تلنبار میشه تو روحی که جا واسه یه قطره آب هم نداره، که احتیاج به خونه تکانی داره.  زمان چ بی رحم میگذره.. دارم سست میشم کم‌کم... نسبت به خیلی چیزها.. نسبت به خودم و احساساتم حتا... چه اتفاقی داره می افته؟؟&n...
4 تير 1402

مست

 دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم   دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم   دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید   دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم  مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده   ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم   مدارا می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم   تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم   خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه  که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم  نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم   چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم   کن...
3 تير 1402

..

رقصان میگذرم از آستانه اجبار شادمانه و شاکر...  پ.ن: که حال این روزای منو شاملو خووووووووب توصیف کرده ...
1 تير 1402

تابستان)))))

 از خودم می‌پرسم  پس کی خسته خواهی شد؟  اينجا  ... لابه‌لایِ شب و روزِ اين همه مثلِ هم  چه می‌کنی، چه می‌خواهی، چه می‌گويی؟  ...وَهم، وَهمِ واژه، واژه، واژه  بس است ديگر!  ...  سید علی صالحی ...
1 تير 1402

آه ای عمر یقین یافته

  عمری دگر بباید بعد از وفات ما را / کاین عمر طی نمودیم اندر امیدواری ...   چند وقتیه  که این شعر توی سرم دور میزنه و با چنان سوزی هم دور میزنه که میاد توی گلوم!..  روزهای عجیبی داره می گذره بر من..   بیا منو ببر نوازشم کن... ...
31 خرداد 1402

تابستوون..!!

 باید به یادت بیاورم که بعد از تو،  بی‌هودگی آخرین تکلیفِ زندگیست.   با این حال باید به یادت بیاورم که بعد از تو، من هنوز هم نمازِ واژه و دعایِ ترانه را ترک نکرده، ترک نخواهم کرد...   سید علی صالحی     پ.ن : خسته، گرما زده، و ... آرووم... کلاس خیاطی رو تعطیل کردم برگشتم خونه غذا درست کنم، چون مادرم روزه‌اس، از این وقت کشی ها رو کسی واسم انجام نداده حقتا، اما خب همیشه هست پ. ن: دلیل عکس‌ این بازیگر که سر پست‌هام میذارم اینه که همزاد منه!)  ...
30 خرداد 1402

لایف اند لایف

مغز که نیست، رادیو اف امه! امروز از صبح خاموشش کردم اما! دیگه نه آهنگ توش پخش میشه، نه یه نفر همه ی اخبار زندگیمو مرور می کنه و نه اون بوق ممتد هست! بوقی که میگه آنتنت رو باید بگردونی! اینجا جز خط سفید چیزی نیست ! از صبح با فکر  بیدار شدم. تو فکرم ولی  آرومم .. این روزا اما زیاد خودم رو مرور می کنم.. گذشته رو و راهی که در پیش دارم رو.. گذشته با همه ی دل بستگی هاش و آینده ای که هنوز از دل توش خبری نیست ... ...
30 خرداد 1402

macik

آروم بودم، یعنی فکر نمی کردم انقدر آشوب باشم!.. انقدر آشوب " بشم " .. که هی واسه خودم می خونم : تو رو تو گریه می بوسم.. که تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی.. که ...ای بابا.. ...
26 خرداد 1402
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به درهم پرهم می باشد