درهم پرهم

نگران … منتظر … تنها … عصبانی … بهانه گیر … این روزها همه ی اینها من هستم … آرامم کن … آرامم کن …

مست

1402/4/3 10:49
نویسنده : آلیس😎
97 بازدید
اشتراک گذاری

 دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم

  دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم

  دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید

  دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم

 مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

  ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم

  مدارا می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم

  تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم

  خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

 که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم

 نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم

  چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم

  کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد

  به امید دمی با دوست وان دم هم نمی‌بینم  ...

 پ.ن : دارم این شعر رو با صدای استاد گوش میدم... همچین بفهمی نفهمی غم انگیزناکم هستم..  دارم به خودم فکر می کنم.. به سادگی زندگی در عین پیچیدگی ش.. به سختی عشق در عین نرمی ش.. به احساسای مختلفی که تو زندگی م تجربه کردم.. به هر باری که فکر کردم " این دیگه عشقه! ".. به این که این " عشق " چی هست اصن؟..  به زمان هایی که گذشته با سوز و ساز.. با شادی و غم توامان... به جنگ هایی که با خودم کردم..  راستش اینه که خودمم نمی دونم چمه! ...  تغییرات درونی ِ زودگذره ،می دونم!... مهم اینه که در کل .. همه چی آرومه، من چقد خوش بختم  !  

پ.ن ۲ : دلم خاست الکی آه و ناله کنم !!!   

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به درهم پرهم می باشد