you
باد بوی تو را دارد...
تو بی رحمی اما.. بیرحم و عجول... حتی به من فرصت ندادی خودم رو با تو پیدا کنم.. همه چیز مثل یک خواب آمد و رفت.. فقد بغض هاش موند و یه نم لبخند گاه گاهی و یه ای بابا، کاشکی یه ذره صبور تر بودی... و مرور روزهای تو و همه ای حجم حضورت و من و آرامش و اضطراب توامان جهان...!
آروممم دارم به قول حافظ بر آستانه ای تسلیم سر می نهم، اما اگه گاه گاهی ننویسم این حس ها رو، میمونه تلنبار میشه تو روحی که جا واسه یه قطره آب هم نداره، که احتیاج به خونه تکانی داره.
زمان چ بی رحم میگذره.. دارم سست میشم کمکم... نسبت به خیلی چیزها.. نسبت به خودم و احساساتم حتا... چه اتفاقی داره می افته؟؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی