درهم پرهم

نگران … منتظر … تنها … عصبانی … بهانه گیر … این روزها همه ی اینها من هستم … آرامم کن … آرامم کن …

اندوه

دل تنگی خوشه اندوه سیاه است لگد کوبش کن +هی شمس لنگرودی عزیزم هعی ...
18 مرداد 1402

این دلتنگی ها

دارم خودمو جمع می کنم واسه زندگیم خودمو جمع میکنم واسه این حزن،این دلتنگی،این عشق نافرجام... خودمو جمع میکنم .. تو ذهنم هی میاد که : تنها هنگامی که خاطره ات را می بوسم ، در می یابم دیری ست که مرده ام.... یک سال گذشته از تنهایی، از رفتنت..  غروب جمعه ست و به همون سنگینی غروبای جمعه گذشت... خاطره هام رو ورق می زنم خاطره هایی که نمیخام به یاد بیارم، هجوم میارن به قلبم.. نمی دونم چرا اون شاعر عزیز گفته : " خاطره ها بی رنگ می شوند به دست زمان.. " .. به خدا نمیشن.. نمیشه کندن و بریدن و پذیرفتن این که خاطره های دوور تمام شدن و غبار گرفته ن، سخته.. دلم با رفتن آروم میگیره..  + مشاوره گرفتم واسه کارهای مهاجرتم، عمیقا پو...
13 مرداد 1402

هوووف

حتا وقتی یه بک گراند با کلی ذوق برای سیستمم در نظر می گیرم، به یه هفته نکشیده دلمو می زنه!!!! مگه چی باشه که بمونه! خب این خودش موضوعیه ...
26 تير 1402

از تلخی تمام دریاها

هوا خنکه، شبیه اوّل روزهای بهار.. انگار نه انگار وسطای تابستونیم.. توی اتاقم نشستم و اون درد یهویی باز یقه مو گرفته.. دلم میخاد زمان برگرده تا این درده لعنتی بگذره... توی ذهنم غوغاست و توی دلم هم.. گیجم و خسته.. با خودم و با تصمیمی که گرفتم.. تلخم و دارم سعی می کنم به خودم دلداری بدم. سعی میکنم بالغم رو بیدار کنم اما سخته... نگاه آخرش جلوی چشمامه.. تکرار مکرر سوالش.. میخای که برم؟ .. و من که فکر می کردم بهتره براش که بره.. من نمیدونم حتا با خودم وفادار میمانم ایا یا نه، چه برسه به یه ادم دیگه.. درست زمانی که میخوام به خودم بیام این درد وحشی تر میشه!  +هر جا رو نگاه میکنم هر عکسی هر عطری تو رو یادم میاره! ...
20 تير 1402

طُ

تو به تقصیر خود افتادی ازین در محروم.. .. دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن به ازین دار نگاهش که مرا می داری... پ.ن : زمان در سکوت می گذرد تشنه کام کلامی و تو خاموش اینسان؟!!... هی به خودم نهیب می زنم : این نیز بگذرد... اما این حزن کی رها می کنه این دل رو، نمی دونم... نمی دونم ...
18 تير 1402

شجریان

 بیرون نشود عشق توام تا ابد از دل کاندر ازلم حرز تو بستند به بازوی  .  .  توی افکار دور و دراز خودت باشی، صدای آسمونی استادم تنها صدایی که می شنوی... حالا هر جا میخای بری برو..    آنان که به گیسو دل عشاق ربودند   از دست تو در خاک فتادند چو گیسوی    تا عشق سرآشوب تو هم زانوی ما شد  سر بر نگرفتم به وفای تو ز زانوی    خود کشته ی ابروی توام من به حقیقت  گر کشتنیم باز بفرمای به ابروی    ...   ...
10 تير 1402

شبهای سرد

نمی دونم چرا از صبح که چشمامو باز کردم، این آهنگ داره تو سرم دور میزنه : هنوزم چشمای تو، مثل شبای پر ستاره ست هنوزم دیدن تو، برام مثل عمر دوباره ست   هنوزم وقتی می خندی، دلم از شادی می لرزه هنوزم با تو نشستن، به همه دنیا می ارزه   اما افسوس تو رو خواستن،دیگه دیره؛ دیگه دیره اما افسوس به نخواستن،دلم آروم نمی گیره؛نمی گیره  تا گلی بر سر ایوون تو پژمرد و فرو ریخت شبنمی غمزده از گوشه چشمان من آویخت   دوری بین من و تو؛دوری باغ و تماشاست دوری بین من و تو؛دوری ماهی و دریاست   اما افسوس تو رو خواستن،دیگه دیره؛ دیگه دیره اما افسوس به نخواستن،دلم آروم نمی گیره؛نمی گیره پ.ن:   .....
8 تير 1402
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به درهم پرهم می باشد