درهم پرهم

نگران … منتظر … تنها … عصبانی … بهانه گیر … این روزها همه ی اینها من هستم … آرامم کن … آرامم کن …

..

رقصان میگذرم از آستانه اجبار شادمانه و شاکر...  پ.ن: که حال این روزای منو شاملو خووووووووب توصیف کرده ...
1 تير 1402

تابستان)))))

 از خودم می‌پرسم  پس کی خسته خواهی شد؟  اينجا  ... لابه‌لایِ شب و روزِ اين همه مثلِ هم  چه می‌کنی، چه می‌خواهی، چه می‌گويی؟  ...وَهم، وَهمِ واژه، واژه، واژه  بس است ديگر!  ...  سید علی صالحی ...
1 تير 1402

آه ای عمر یقین یافته

  عمری دگر بباید بعد از وفات ما را / کاین عمر طی نمودیم اندر امیدواری ...   چند وقتیه  که این شعر توی سرم دور میزنه و با چنان سوزی هم دور میزنه که میاد توی گلوم!..  روزهای عجیبی داره می گذره بر من..   بیا منو ببر نوازشم کن... ...
31 خرداد 1402

تابستوون..!!

 باید به یادت بیاورم که بعد از تو،  بی‌هودگی آخرین تکلیفِ زندگیست.   با این حال باید به یادت بیاورم که بعد از تو، من هنوز هم نمازِ واژه و دعایِ ترانه را ترک نکرده، ترک نخواهم کرد...   سید علی صالحی     پ.ن : خسته، گرما زده، و ... آرووم... کلاس خیاطی رو تعطیل کردم برگشتم خونه غذا درست کنم، چون مادرم روزه‌اس، از این وقت کشی ها رو کسی واسم انجام نداده حقتا، اما خب همیشه هست پ. ن: دلیل عکس‌ این بازیگر که سر پست‌هام میذارم اینه که همزاد منه!)  ...
30 خرداد 1402

لایف اند لایف

مغز که نیست، رادیو اف امه! امروز از صبح خاموشش کردم اما! دیگه نه آهنگ توش پخش میشه، نه یه نفر همه ی اخبار زندگیمو مرور می کنه و نه اون بوق ممتد هست! بوقی که میگه آنتنت رو باید بگردونی! اینجا جز خط سفید چیزی نیست ! از صبح با فکر  بیدار شدم. تو فکرم ولی  آرومم .. این روزا اما زیاد خودم رو مرور می کنم.. گذشته رو و راهی که در پیش دارم رو.. گذشته با همه ی دل بستگی هاش و آینده ای که هنوز از دل توش خبری نیست ... ...
30 خرداد 1402

macik

آروم بودم، یعنی فکر نمی کردم انقدر آشوب باشم!.. انقدر آشوب " بشم " .. که هی واسه خودم می خونم : تو رو تو گریه می بوسم.. که تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی.. که ...ای بابا.. ...
26 خرداد 1402

لولو

در ديدار نخست آن همه خورشيد دستادست تو بودم گفتي : سه قلب سر به زير نشاني خانه ي اوست و باد بي قرار روسري سياه تو را به نام من دزديد در زديم صداي سرفه خبر از آمدنش مي داد به نگاهي درد تمام تركه ها را از خاطرم برد گفتم : آزادي ام ‚ آزادي ات ‚ آزادي مان صرف آرزو چه دشوار است پدر جوابش تلخ بود دردي هزار ساله جمجمه ي پدرانمان خشت مناره ي چنگيز است بهترين خاطراتمان از اسكندر به جا مانده در بهار بي بار و برگي زيسته ايم چگونه مي خواهي چنارمان سبز باشد ؟   هفته پیش از لولو عصبی شدم سرش داد زدم، عذاب وجدانی گرفتم نگو و نپرس، خواب خوراکم پریده بود الانم اینجان، عمیقا بر این باورم سن بچه ر...
21 خرداد 1402
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به درهم پرهم می باشد