روزمرگی
چراغش در بي چراغي اين خانه مي سوخت و دلش از بي خيالي اين جماعت تنها در اين خانه گربه ها شاخ مي زدند تنها در اين خانه سكوت علامت بيداري ترانه بود وقتي درخت را به جرم جوانه قرنطينه مي كردند و طبيبان بي شرم شوكران تشخيصشان گشودن رگها بود وقتي سلاخان حرفهيي شمع را در شقاوت ميدان گردن مي زدند تنها در پناه سايه ي او ايمن بوديم حالا مرا ببين كه در اين غروب ممتد مترسك باغستاني را مانم كارگرانش گرسنه كلاغ ها ديگر نمي آیند بر افسانه هي بذرپاشان حلقه زنانند حلقه زنان یغما گلرویی دیشب استرسِ امتحان داشتم،تا ساعت دو با فی داشتیم خیاطی تمرین میکردیم،ینی اون تمرین میکرد من نقش مربیشو داشتم:دی، ساعت دو دو نیم بود که...